دانشجویان ورودی 85 زمین شناسی خواف
آخر شب تونماز خونه نشسته بودیم وفقط یکی از دوستان که باحموم ودوش گرفتن میونه خوبی نداشت خوابیده بود. بدلیل برخی مسائل نمیشه اسمشو بگم گیر ندین. داشتیم چرتوپرت میگفتیم که یهو بچه ها کرمشون گرفت (البته بگما ما اغلب اوقات روی یک شیطنت فکر نمیکنیم واون بعضی اوقاتم که فکر میکنیم فقط به طرزخنده به طرف فکر میکنیم نه انجام کار . شعارمون اینه هر چه پیش آید مامیخندیم.) رفتیمو یکی از بچه های خود دانشگاه دامغانو بیدارش کردیم که الا وبلا باید بیای دوستونو صداکنی و بگی برو سرپرستی خوابگاه کارت داره.اونم هزاربار خوشحالتر از ما رازی شد. همه رفتیم که بحساب بخوابیم وطبیعی کنیم که همینطورم شد. پسره اومدو با صدای بلند دادزد آقای مختبر کیه ماهم سراسیمه پاشدیم که چیشده ما مختبر نداریم . یه معتبر داریم اونم گرفته خوابیده غیرتی هم شدیمو گفتیم بادوست ماچکار داری؟ خلاصه بیدارش کردیموکلی ترسوندیمش که کلک چکار کردی که سرپرستی خوابگه کارت داره اونم این موقع شب.باکلی ترسولرز وبا لباسی آنکاد رفت سرپرستی که طبقه همکف بود.بچهام یواشکی بدنبالش که ببینن چی میشه. رفتو در سرپرستی روزد مسئولشم باچشم بسته اومد جلو در که چی میخوای؟اینم با منومنگفت من معتبرم یارو هم کلی اخلاقش سگی شد که چرا اینموقع شب بیدارم کردی و گفت:منم محمدیم . به من چه که تو کدوم خری هستی بیخواب شدی زده بسرت پسره از خجالت آب شد رفت زمین.
موضوع مطلب : دامغان 2 نمیدونم چرا ولی نویسنده این مطالب یا کند ذهن بوده یا مجنون یا...! این خاطره مال سال چهارم دانشگاهمونه . برای یکی از درسای رشتمون که بدلایل ناموسی نمیشه اسمشو بگم دانشگاه مرحمت نمودن مارو بردن دامغان. اردویی 3 روزه که متشکل از 10 تا دانشجوی کاکل زری و12 دانشجوی دختر میشد، 2تا استاد و 1 فقره سرپرست. از خاطرات رفتنمون توی قطار که بگذریممیرسی به خوابگاه پسران نورمحمد .اشتباه نشده حقیقتش رو سر دری خود خوابگاهم همینو نوشته بود که اولین نفر دکتر متوجه شد وبه سرپرستمون گفت : بدبخت شدیم اینجا فقط پسران نورمحمدو راه میدن بدبختی اینجا حرمم نداره بریم بخوابیم که حرفاش باهیس استاد قطع شد آخه ساعت 12شب بود ومافکر میکردیم مردم اونجام مثل ما آدما ساعت 10 میخوابن دیگه فوقش 11.ناگفته نماند که قبلش رفتیم سلف برا کوفت کردن شام.متاسفانه غذای اون شب استانبول بدون گوشت بودبچه ها هم که توراه اینقد آجیل و ماجیل دزدی معذرت اشتباه شد آجیل قرضی نوش جان فرمودند که نتونستن لب به غذا بزنناما برا کلاسش دلیل نخوردنشونو کیفیت پایین غذا اعلام کردن.استاده هم گفت حالا که نمیخورین غذاها روبردارین ببرین خوابگاه. خلاصه سرتونو درد نیارم باکلی نازوافاده راضی شدیمو غذاهارومث گداها گرفتیم دستمونو رفتیم خوابگاه.اتاقی که برامون در نظر گرفته بودن نمازخونه بزرگی بود که یه تلویزیون ازعهد صفویه هم توش بودوچند تا دانشجوی دامغانی که داشتن خیر سرشون ریاضی کار میکردن.همون اول کار جناب دکتر خودشو یه نشونی دادو رفت سر کتابای ریاضی دوستان که کلی ورقو دفتر هم براتمرین آورده بودن کناردستشون. نشستو گفت اگه مشکلی دارین بگین کمکتون کنم می ریاضیاتم فوله(اره جون داییش)پسره هم ساده گفت آره اگه چیزی میفهمی بیا همین مسئله روحل کن.اقای دکتر هم صلاح در دست پشت کتابا لم دادو شروبه حل کردن کرد. علاوه براون سوال سخته چندتا سوال دیگرم حل نمودندوآخرشم فرمودن 1000تومن بدین تاروش حل مسئله رویادتون بدم وگرنه از اتاقمون برین بیرون که دوستان ترجیح دادن برن بیرون. موضوع مطلب : دامغان 1 سلام قشنگی خدمت دوستان گلم که قسمتی از خاطرات سانسور شده دوستان زمین شناسی مون رو میخونند. اول میخوام یه معرفی کوچیک داشته باشم از بچه ها و یه توضیح برا اسمایی که بهش معروف شدن : میگ میگ: به دلیل سرعت زیادش و مقام های استانی و کشوری که توی مسابقات دو ومیدانی در واده 100 و 200 متر آورده. این اسم توسط خانم اخمو گذاشته شده. حاجی کثیف : فوق العاده مارموز و لاشی اما بامعرفت . این اسم پس از رجوع از خانه خدا به ایشان داده شد. این اسم توسط مستر بین گذاشته شد. مستر بین: بخاطر چهره طنز و حرفهای فوق العاده شاد وکس شری که ایشون تلاوت میکنند و این اسم توسط صفدر گذاشته شد. صفدر: به علت موهای ویزویزی ،تپل بودن و جالب بودن که ایشان توسط جناب آقای دکتر به این اسم مفتخر شدن. دکتر: به هیچ عنوان شباهت یا لیاقتی به ای عنوان ندارد که مادر همیجا از جامعه پزشکی دنیا عذر خواهی میکنیم .از خصوصیات ایشان میتوان به مقبولیت و دوست داشتنی بودن ایشان اشاره نمود.این اسم با هفکر جمعی دوستان برای وی انتخاب شد . موزی: که بسیاری خراب کاری ها را اجام میداد اما آخرش گردن دوستان می افتاد.این اسم توسط میگ میگ گذاشته شد. جیسون : دوستمون عاشق بازیگری مجهول الهویه به نام جیسون بوده و همچنین مثل الگویش( براساس گفته های خود او)کچل میباشد. این اسمو خود کلش برا خودش گذاشته. کله پر گوشت :« از وی اطلاعات چندانی جز چند متلک که نثار بعضی ها مکنه در دست نیست. این اسم رو استاد یکی از دروسمون براش انتخاب کرده.تعجب نکنید ما با اساتیدمون ریلکس تر از اونی هستیم که فکرشو میکنین. بعدا خواهید دید. موضوع مطلب : سلام دوباره باعرض شرمندگی بسمعو نظر دوستان عزیزتر از جان میرساند بزودی خاطرات دانشجویان ورودی 85 رشته زمین شناسی در این وبلاگ گذاشته میشود. منتظر اطلاعیه های بعدی ما باشید. باتشکر مدیریت وبلاگ موضوع مطلب : اطلاعیه مهم حرف کمی نبود قرار ومدار عشق
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
همیشه * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
چند سالی است که من می گریم ولی ای کاش کسی می دانست * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
تـمـام مـعـلوم هـا و مجـهـول هایـم را بـه زحمـت کـنـار هـم مـی چـیـنم فـرمـول وار ؛ مـرتـب و بـی نـقـص ... و تــو بـا یـک اشـاره هـمـه چـیـز را در هـم می ریــزی ... در شرح حال گل * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
تو با دل من
من با دل تو
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
چرا نمی گویند که آن کشیده سر از شرق - آن بلند اندام سیاه جامه به تن، دلبرِ دلیر ز شاهراه کدامین دیار می آید و نور صبح طراوت بر این شب تاریک چه وقت می تابد؟ در انتظار امیدم، در انتظار امید طلوع پاک فلق راچه وقت آیا من به چشمِ غوطه ورم در سرشک خواهم دید؟
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
موضوع مطلب : یه عالمه متن عاشقانه راستی روسپید! از خودت پرسیدی چرا اگر در سرزمین من و تو، زنی زنانگی اش را بفروشد که نان در بیارد رگ غیرت اربابان بیرون می زند اما اگر همان زن کلیه اش را بفروشد تا نانی بخرد و یا شوهر زندانی اش آزاد شود این «ایثار» است ! مگر هردو از یک تن نیست؟ بفروش ! تنت را حراج کن… من در دیارم کسانی را دیدم که دین خدا را چوب میزنند به قیمت دنیایشان، شرفت را شکر که اگر میفروشی از تن می فروشی نه از دین. (( فریدون فرخزاد )) موضوع مطلب : نامه ای به یک فاحشه ! پیوند روزانه لوگو آمار وبلاگ
|
|