سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانشجویان ورودی 85 زمین شناسی خواف
گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من
درباره وبلاگ


. هر رهبری باید پیروانی صدیق برای خود فراهم سازد و این منظور با تهدید

و زور حاصل شدنی نیست بلکه لازمه آن احسان و مهربانی است .خداوند رشته

محکم برادری را استوار فرموده است که اثرات و نتایج بی شمار دارد .

شما نیز رفتار خود را بر این قاعده آسمانی نهاده آن را وسیله مهر ورزی متقابل قرار دهید .

هر گاه چنین کنید هیچ قدرتی دیگر بر نیروی دو برادر چیرگی نخواهد یافت . آن کسی که

در فکر برادر است به خویش نیکی می رساند . چه کس دیگری به قدر برادر خواستار بزرگی

و سربلندی برادر است ؟ و چه کسی به وسیله ای دیگر مگر اقتدار برادر مصون از خطر ؟

ای تانا اوکسار مبادا هیچ کس بهتر و بیشتر از تو نسبت به برادرت اطاعت نماید

و در حمایت وی از تو کوشا تر باشد . برکات قدرت او و یا ادبار و بدبختی او زودتر

از هر کس به تو خواهد رسید . پس خودت انصاف بده که در ازای کمترین محبت از

کدام ناحیه خیر و خوشی بیشتری انتظار توانی داشت و در مقابل مدد و حمایت خودت

یاری و حمایت بیشتر ؟ آیا سخت تر از سردی و برودت بین دو برادر چیزی هست ؟

کدام قدر و احترامی گرامی تر از احترام متقابل دو برادر می شود ؟ ای کمبوجیه تو

نیز بدان که فقط برادری که در قلب برادر کانون محبتی دارد از مکر و فسون مردم

زمانه مصون خواهد بود . ای هر دو فرزندم شما را به خدایان اجداد خویش سوگند می دهم

که اگر به خوشنودی خاطرم علاقه دارید با هم خوب باشید و خیال نکنید چون از میان شما بروم

پاک نیست و نابود شده ام . شما با دیدگان ظاهری خود هیچگاه روحم را ندیده اید اما

همواره شاهد اثراتش بوده اید . ایا ندیده اید که روح مقتولان چه اتشی در جان جنایت کاران

می افکند و شراره انتقام چه طوفانی در وجود تبهکاران بر می انگیزد ؟ آیا خیال می کنید اگر

آدمیان می دانسته اند که ارواح آنها هیچگونه قدرتی ندارد باز احترام و ستایش مردگان دوام می یافت ؟




موضوع مطلب : وصیت نامه کوروش کبیر3

یکشنبه 90 آذر 13 :: 3:54 عصر

 

 . شکی نیست

که همگان مرا خوش بخت خواهند پنداشت و یاد مرا ارجمند و گرامی خواهند داشت

. اکنون باید دستوراتی راجع به کشورم و دستگاه پادشاهی خویش بدهم تا پس

از درگذشتم میان شما اختلافی پیش نیاید . ای پسرانم ، من هر دو شما را یکسان دوست دارم .

اما فرزند ارشدم را که بر اثر عمر طولانی تر تجربیات بیشتری دارد

رهبر جرگه آزاد مردان و راهنمای کار و عمل بر می گزینم . خودم نیز در وطنم

که خانه عزیز همه ماست به همین گونه بار آمده ام که در قبال بزرگتران ،

برادران و هم وطنانم در شهر یا جلسات و یا در حین مذاکرات گذشت و مدارا نمایم .

هر دو شما را هم به همین سان پرورش داده ام که نسبت به بزرگتران خود احترام

نمایید و دیگران که از شما جوان ترند شرط و ادب و احترام را رعایت نمایند .

اینها موازین و قواعدی است که به دست شما می سپارم و آن حاصل تجربه

های زندگی و موافق با عادات و رسوم ملی و جزو آیین ماست .

       ای کمبوجیه ، پادشاهی توراست و این عین مشیت خداوندی است

و تا آنجا نیز که به خودم مربوط است و به تو ای تانا اوکسار ( بردیا )حکومت

خطه های ماد ، ارمنستان و کادوسیان را می سپارم . هر چند که پهناوری حصه

برادر ارشدت بیشتر است و او عنوان شاهی نیز دارد تو با یان سه قطعه سهم

خویش به عقیده من خوشی بیشتری خواهی داشت و گمان نمی کنم که از اسباب

کامیابی و رفاه چیزی کم و کسر داشته باشی . آنچه دل و جان آدمی را وجد و جلا می بخشد

در اختیار توست اما به آنچه دور از اختیار و دسترسی است ولع نمودن و غم

گرفتاریهای بسیار داشتن ، از رشک کامیابیهای من دمی نیاسودن ، در راه دیگران چاه کندن

و یا خود در دام بلا افتادن ، اینها نصیب و بار برادر تاج دار توست و موانعی است

که مجال و فراغتی برای آسایش او باقی نخواهد گذاشت و تو ای کمبوجیه خود بهتر می دانی

و گفتن من لزومی ندارد که آنچه تخت و تاجت را حفظ کند این عصای شاهی من نیست بلکه

وجود یاران صدیق و وفا دار است . صداقت آنها نگهبان حقیقی تو وو مایه اقتداری است که

هیچگاه بی هوده نخواهد بود . ولی همیشه در این اندیشه باش که درستی و وفا مانند علف

صحرا به خودی خود رشد و نما ندارد ، زیرا اگر نهادی بود در همه افراد یکسان مشاهده می گردید .

چنان که خاصیت تمام مواد طبیعی نسبت به همه افراد بشر مساوی است .




موضوع مطلب : وصیت نامه کوروش 2

یکشنبه 90 آذر 13 :: 3:52 عصر

ای پروردگار بزرگ ، خداوند نیاکان من ، ای آفتاب و ای خدایان این قربانیها

را از من بپذیرید و سپاس و نیایش مرا نیز در ازای عنایاتی که نسبت به من فرموده

و در همه زندگانیم به وسیله علایم آسمانی ، نوای پرندگان و ندای انسان ارشادم

کرده اید که چه باید بکنم و از چه کارها احتراز نمایم .به خصوص قدر شناسی

بی حد و قیاس دارم که هیچ گاه مرا از یاری و حمایت خود

محروم نداشته اید و هرگز حتی در حین نهایت کامیابی باز مقهور غرور نشده ام 

. اکنون از درگاه متعال شما در خواست دارم زندگی فرزندانم ، زن ، دوستانم

و وطنم را قرین نیکی و سعادت بدارید و مرگ مرا هم مانند زندگانیم توام با عزت و افتخار .

       پسران من و شما ای دوستانم ، پایان عمر من فرا رسیده است .

من این حالت درگذشت را بنا بر آثار و قراینی درک می کنم . وقتی که از میان

شما رفتم باید به وسیله گفتار و عمل نشان دهید که مرد سعیدی بوده ام .هنگامی

که کودک بودم و باز در اوان جنوانی و روزگار سالخوردگی از نعمتها و خوشیهای هر

یک از آن مراحل نیک برخوردار شده ام ، با مرور زمان بر قدرتم پیوسته افزوده شده است

اما در زمان کهولت نا توان تر از عهد جوانی نبوده ام و به خاطر ندارم اقدام به کاری

کرده باشم و یا چیزی طلب نموده باشم ولی کامیاب نشده باشم .به علاوه دوستانم

را به وسیله نیکیها بهره مند و خوشبخت و دشمنان خود را خوار و زبون کرده ام و

این سرزمین نیاکان خویش را که پیش از من نام و نشانی در آسیا نداشت به اوج

ترقی و تعالی رسانیده ام و حتی یکی از کشورهای مسخر خویش را از دست نداده

ام . در سراسر زندگی به آنچه خواسته ام رسیده ام و همواره نگران که مبادا به

شکستی دچار آیم یا خبر نکبت باری بشنوم و همین بیم و نگرانی مانع از آن شد

که به شیوه سبک سران زیاده از خود راضی و غره شوم . اینک که از میان شما می روم

پسرانم را باز می گذارم ،همان فرزندانی که هدیه خدائی اند . وطن خود و دوستانم را سرفراز می گذارم و می گذرم




موضوع مطلب : وصیت نامه کوروش کبیر 1

یکشنبه 90 آذر 13 :: 3:49 عصر

 

هنوز 4 نفره تو حموم بودن و ماجرای جیش لو نرفته بود که استاد از دهنش پرید که

چن وقته احساس میکنم بدنم چربی اضافه داره و حالت کسلی میکنم مسترم از خدا خواسته

گفت من یه راه برای درمان شما بلدم اگه دوس دارین امتحان کنین و استادم موند که چکار

که و آخرشم قبول کرد. مستر بین عزیز ما هم شیر آب سردو بست وبهاستاده گفت بروزیر دوش .

طفلک رفت زیر دوش واینقد آب داغ بود که تمام بدنش قرمز شد ازاو

ن طفلکه که بیاد بیرون از مستره که نه استاد تازه چشمه های پوست بدنتون داره باز میشه

و چربی میزنه بیرون استادم فکر کرد این تمام آب درمانی آقای مستره قبول کرد یه چن دقیقه

که بود گفت خیلی داغه و دیگه تحمل ندارم مسترم گفت واسه مرحله بعدی حاضرین ؟

با جواب اره استاد شیر آب داغ بسته شدو شیر آب سرد باز شد طفلک انگار توقطب شمال بود

میلرزید از سرما باز شکایت استاد از سردی آب شروع شد و از اون طر

فم دلایل علمی و قانع کننده مستر. بعد چن دقیقه استادو که مث میت شده بود از ریر دوش

آوردیم بیرون و کمکش کردیم لباساشو پوشید و بنا به دستور پزشک معالجشون(مستربین)

رفتن زیر پتو که تاصب استراحت کنن اما هنوز پاش نرسیده به خوابگاه عطسها شرو شد

و طوری سرفه میکرد که انگار یک شبانه روز توسردخونه بوده. باورکنین قصدمون خیر بود

واصلا بدنبال اذیت کردن نبودیم ولی چه کنیم استاده بیجنبه بودو تحم

ل یه تغییر دمای 70 80 درجه ای رونداشت.  




موضوع مطلب : آب درمانی

شنبه 90 آذر 12 :: 8:32 صبح

 

قرار براین شد که صبح زودمسترو موزی مردونگی کنن ، بلند شن برن نون بگیرن که

خیر سرمون تو کوه صبحانه کوفت کنیم از اونجایی که همه چیز تو وجود این 2 تا

پیدا میشه جز همین یک قلمی که خدمتتون عرض کردم موزی پامیشه میره ساعت

گوشی استادو برا 5 کوک میکنه. استاد بخت برگشته بیدار میشه هر کاری میکنه

نمیتونه این دوتارو بیدار کنه وزورش به جیسونو میچربه و اونو بیدار میکنه  وباهم

میرن نونوایی. خلاصه کار نداریم که تا وقتی برگشتن دوبار گم میشنوکلی هم راه

دور بوده وبچه ها باخیال راحت تاساعت 8 خوابیدن آخرشم به زور لگدو آب سرد بیدار شدیم.

از صحرا که برگشتیم خسته و کوفته رفتیم نهارو نوش جان کردیم و برگشتیم خوابگاه .

اتفاقا سر کوچه منتهی به خوابگاه یه چایخونه بود که بوی خوش قلیونش آدمو دیوونه میکرد .

توخوابگاه دوباره دوش گرفتیم و دوباره حاجی رفت سراغ همون شورت قشنگه که از

دیشب تا اون موقع خشک شده بود و پوشیدشو رفت حموم. بعد حموم استادو راضی

کردیم بریم بیرون یه دوری توشهر بزنیم. تو کوچه میگ میگ پیشنهاد داد که بریم قلیون

ولی چون استاد بود باید دورش میزدیم و گفتیم بریم چایی بخوریم واستادم که فکر میکرد

ماها بچهای سربراهی هستیم قبول کردو گفت فقط چایی.میگ میگ رفت که سفارش بده

و بعد چند دقیقه برا 3 تختی که نشسته بودیم 3 قوریچای اومد با 2 قلیون مشتی.استاده

که همون اول هنگ کرد و کاراومد دستش وفقط خواهش کرد که اونو اونجا استادصدا نزنیم

که دکتر جانم از فرصت استفاده کردو اینقدر اونو با اسم کوچیک صدازد که همونجا

احساس کردم استاده در همون لحظه هزار بار آرزوی مرگ کرد ام حیف که ...   .

تو تابستون بودیمو هوای اونجا بشدت گرم استادم رفته بود جلوی باد کولر نشسته بو ماهام

رفتیم تختایی گرفیم که بین استاد و دریچه کولر بود و حسابی استادو دودش دادیم.




موضوع مطلب : روز بد استاد

جمعه 90 آذر 11 :: 11:50 صبح

 

ساعت 3 شب که یه دفعه مستر بین که از بدو ورودش تا اون موقع 2بار رفته بود

حموم به سرش زد که میگ میگ، دکتر ، صفدر، حاجی وموزی رو بیدار کنه که باهم برن

حموم آخه میگفت حمومش عالیه آب که میزنه توسر آدم انگار آدمو میکوبه توزمین و

خداییشم همینجوری بود که میگفت . بچه ها هم مجبور به اطاعت شدن(الان که دارم

این جمله رو مینویسم موهای بدنم سیخ شده از ترس) روی خشک کن حموم چند تا شورت بود

از بچه های دانشگاه دامغان که طفلکیا شسته بودن وگذاشته بودن خشک بشه.حاجی هم

یکی از شورتای خوشکلو انتخاب کردو پوشید تابره حموم.میگ میگ و دکترم که عادت

داشتن لخت برن حموم رفتن تویه حموم. صفدرم که آخرش معلوم نشد چجوری حوله و

شورتای میگ میگودکترو برداشته بود ورفته بود بخوابه.خلاصه هر چی دکترومیگ میگ

منتظر شدن کسی لباساشونو براشون نبرد. و این دو مجبور شدن لخت مادرزاد تو اون

همه شلوغی و کشمکش برگردن خوابگاه .البته همچی بدشونم نمیومد لخت تو سالنا

بگردن.حالا فکرشو بکنین چه اتفاقی میفت؟ درس اخلاقی که از این خاطره میگیریم اینه

که هرگز با نارفیقی چون صفدر نرین حموم اگرم رفتین نوبتی کشیک بدین کسی لباساتونو برنداره.




موضوع مطلب : لخت تو خوابگاه

جمعه 90 آذر 11 :: 11:45 صبح

 


آخر شب تونماز خونه نشسته بودیم وفقط یکی از دوستان که

باحموم ودوش گرفتن میونه خوبی نداشت خوابیده بود.

بدلیل برخی مسائل نمیشه اسمشو بگم گیر ندین.

داشتیم چرتوپرت میگفتیم که یهو بچه ها کرمشون گرفت

(البته بگما ما اغلب اوقات روی یک شیطنت فکر نمیکنیم

واون بعضی اوقاتم که فکر میکنیم فقط به طرزخنده

به طرف فکر میکنیم نه انجام کار . شعارمون اینه هر

چه پیش آید مامیخندیم.) رفتیمو یکی از بچه های

خود دانشگاه دامغانو بیدارش کردیم که الا وبلا باید

بیای دوستونو صداکنی و بگی برو سرپرستی خوابگاه

کارت داره.اونم هزاربار خوشحالتر از ما رازی شد.

همه رفتیم که بحساب بخوابیم وطبیعی کنیم که

همینطورم شد. پسره اومدو با صدای بلند دادزد

آقای مختبر کیه ماهم سراسیمه پاشدیم که چیشده

ما مختبر نداریم . یه معتبر داریم اونم گرفته خوابیده

غیرتی هم شدیمو گفتیم بادوست ماچکار داری؟ خلاصه

بیدارش کردیموکلی ترسوندیمش که کلک چکار کردی که

سرپرستی خوابگه کارت داره اونم این موقع شب.باکلی

ترسولرز وبا لباسی آنکاد رفت سرپرستی که طبقه همکف

بود.بچهام یواشکی بدنبالش که ببینن چی میشه.

رفتو در سرپرستی روزد مسئولشم باچشم بسته

اومد جلو در که چی میخوای؟اینم با منومنگفت من

معتبرم یارو هم کلی اخلاقش سگی شد که چرا

اینموقع شب بیدارم کردی و گفت:منم محمدیم .

به من چه که تو کدوم خری هستی بیخواب

شدی زده بسرت پسره از خجالت آب شد رفت زمین.     

 




موضوع مطلب : دامغان 2

دوشنبه 90 آذر 7 :: 9:2 عصر


نمیدونم چرا ولی نویسنده این مطالب یا کند ذهن بوده یا مجنون یا...! این خاطره مال سال چهارم دانشگاهمونه .

برای یکی از درسای رشتمون که بدلایل ناموسی نمیشه اسمشو بگم دانشگاه مرحمت نمودن مارو بردن دامغان. اردویی 3 روزه که متشکل از 10 تا دانشجوی کاکل زری و12 دانشجوی دختر میشد، 2تا استاد و 1 فقره سرپرست.

از خاطرات رفتنمون توی قطار که بگذریممیرسی به خوابگاه پسران نورمحمد .اشتباه نشده حقیقتش رو سر دری خود خوابگاهم همینو نوشته بود که اولین نفر دکتر متوجه شد وبه سرپرستمون گفت : بدبخت شدیم اینجا فقط پسران نورمحمدو راه میدن بدبختی اینجا حرمم نداره بریم بخوابیم که حرفاش باهیس استاد قطع شد آخه ساعت 12شب بود ومافکر میکردیم مردم اونجام مثل ما آدما ساعت 10 میخوابن دیگه فوقش 11.ناگفته نماند که قبلش رفتیم سلف برا کوفت کردن شام.متاسفانه غذای اون شب استانبول بدون گوشت بودبچه ها هم که توراه اینقد آجیل و ماجیل دزدی معذرت اشتباه شد آجیل قرضی نوش جان فرمودند که نتونستن لب به غذا بزنناما برا کلاسش دلیل نخوردنشونو کیفیت پایین غذا اعلام کردن.استاده هم گفت حالا که نمیخورین غذاها روبردارین ببرین خوابگاه.

خلاصه سرتونو درد نیارم باکلی نازوافاده راضی شدیمو غذاهارومث گداها گرفتیم دستمونو رفتیم خوابگاه.اتاقی که برامون در نظر گرفته بودن نمازخونه بزرگی بود که یه تلویزیون ازعهد صفویه هم توش بودوچند تا دانشجوی دامغانی که داشتن خیر سرشون ریاضی کار میکردن.همون اول کار جناب دکتر خودشو یه نشونی دادو رفت سر کتابای ریاضی دوستان که کلی ورقو دفتر هم براتمرین آورده بودن کناردستشون. نشستو گفت اگه مشکلی دارین بگین کمکتون کنم می ریاضیاتم فوله(اره جون داییش)پسره هم ساده گفت آره اگه چیزی میفهمی بیا همین مسئله روحل کن.اقای دکتر هم صلاح در دست پشت کتابا لم دادو شروبه حل کردن کرد. علاوه براون سوال سخته چندتا سوال دیگرم حل نمودندوآخرشم فرمودن 1000تومن بدین تاروش حل مسئله رویادتون بدم وگرنه از اتاقمون برین بیرون که دوستان ترجیح دادن برن بیرون.




موضوع مطلب : دامغان 1

یکشنبه 90 آذر 6 :: 11:30 عصر


سلام قشنگی خدمت دوستان گلم که قسمتی از خاطرات سانسور شده دوستان زمین شناسی مون رو میخونند.

اول میخوام یه معرفی کوچیک داشته باشم از بچه ها و یه توضیح برا اسمایی که بهش معروف شدن :

میگ میگ: به دلیل سرعت زیادش و مقام های استانی و کشوری که توی مسابقات دو ومیدانی در واده 100 و 200 متر آورده. این اسم توسط خانم اخمو گذاشته شده.

حاجی کثیف : فوق العاده مارموز و لاشی اما بامعرفت . این اسم پس از رجوع از خانه خدا به ایشان داده شد. این اسم توسط مستر بین گذاشته شد.

مستر بین: بخاطر چهره طنز و حرفهای فوق العاده شاد وکس شری که ایشون تلاوت میکنند و این اسم توسط صفدر گذاشته شد.

صفدر: به علت موهای ویزویزی ،تپل بودن و جالب بودن که ایشان توسط جناب آقای دکتر به این اسم مفتخر شدن.

دکتر: به هیچ عنوان شباهت یا لیاقتی به ای عنوان ندارد که مادر همیجا از جامعه پزشکی دنیا عذر خواهی میکنیم .از خصوصیات ایشان میتوان به مقبولیت و دوست داشتنی بودن ایشان اشاره نمود.این اسم با هفکر جمعی دوستان برای وی انتخاب شد .

موزی: که بسیاری خراب کاری ها را اجام میداد اما آخرش گردن دوستان می افتاد.این اسم توسط میگ میگ گذاشته شد.

جیسون : دوستمون عاشق بازیگری مجهول الهویه به نام جیسون بوده و همچنین مثل الگویش( براساس گفته های خود او)کچل میباشد. این اسمو خود کلش برا خودش گذاشته.

کله پر گوشت :« از وی اطلاعات چندانی جز چند متلک که نثار بعضی ها مکنه در دست نیست. این اسم رو استاد یکی از دروسمون براش انتخاب کرده.تعجب نکنید ما با اساتیدمون ریلکس تر از اونی هستیم که فکرشو میکنین. بعدا خواهید دید.




موضوع مطلب : سلام دوباره باعرض شرمندگی

یکشنبه 90 آذر 6 :: 11:27 عصر

بسمعو نظر دوستان عزیزتر از جان میرساند بزودی خاطرات دانشجویان ورودی 85 رشته زمین شناسی در این وبلاگ گذاشته میشود. منتظر اطلاعیه های بعدی ما  باشید.

باتشکر

مدیریت وبلاگ




موضوع مطلب : اطلاعیه مهم

یکشنبه 90 آذر 6 :: 11:23 عصر
1   2   >   
لوگو

آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 8
  • بازدید دیروز: 12
  • کل بازدیدها: 490837
امکانات جانبی



به سایت ما خوش آمدید
نام و نام خانوادگی      
آدرس ایمیل      
کلیه حقوق این وبلاگ برای دانشجویان ورودی 85 زمین شناسی خواف محفوظ است