سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانشجویان ورودی 85 زمین شناسی خواف
گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من
درباره وبلاگ


دوستان خوبم مرسی از اینکه به وبلاگ ما سرمیزنین. دلخوشی ما مدیران وبلاگ همین آمار بازدیداس اما خوشحالتر میشیم اگه نظر یا پیشنهادی در مورد وبلاگمون داشته باشین و برامون بزارین. از اونایی که قبلا نظر دادن ممنون ومتشکرم .

باتشکر مدیریت وبلاگ

دانشجویان ورودی 85 زمین شناسی خواف




موضوع مطلب :

دوشنبه 90 آذر 14 :: 7:35 عصر

سرخوش زسبـوی غم پنهــانی خویشم
چون زلف تو سرگرم پریشانی خویشم


در بزم وصال تو نگـویـم زکم و بیـش
چون آینه خو کرده به حیرانی خویشم

لـب بـاز نکـردم به خروشـی و فغـانی
مـن محـرم راز دل طـوفــانـی خویشم



یک چند پشیمان شدم از رندی و مستی
عمری است پشیمان زپشیمانی خویشم

از شوق  شکرخند  لبـش جان نسپـردم
شرمنـده جانـان ز گران جانـی خویشم

بشکسته ‌تر ازخویش ندیدم به همه عمر
افسرده دل از خویشم و زندانی خویشم

هر چند « امین » ،  بست?  دنیا نیـم اما
دلـبـسـتـ? یــاران خــراسـانـی خویشم

 




موضوع مطلب : سروده مقام معظم رهبری

دوشنبه 90 آذر 14 :: 7:30 عصر

الهی ! عاجز و سرگردانم ، نه آنچه دارم دانم و نه آنچه دانم دارم.

الهی ! اگر بر دار کنی رواست ، مهجور مکن ! و اگر به دوزخ فرستی رضاست ، از خود دور مکن.

الهی ! مکش این چراغ افروخته را ، و مسوز این دل سوخه را.

الهی ! گفتی کریمم ، امید بدان تمام است ، تا کرم تو درمیان است نا امیدی حرام است.

الهی ! اگر از دوستانم ، حجاب بردار و اگر مهمانم مهمان را نیکو دار.

الهی ! حاضری :  چه جویم ؟ ناظری؟ چه گویم؟

برخیز و طهارت کن ، که «قامت » نزدیک است ، و توبه کن که قیامت نزدیک است!

 




موضوع مطلب : نیایش 'خواجه عبداله انصاری, عرض تسلیت

دوشنبه 90 آذر 14 :: 7:29 عصر

ملا کوزه اش را دست دخترش داد و سیلی محکمی هم به صورت او زده و

گفت: به سر چشمه برو آب بیاور. مبادا آن را بشکنی. دخترک گریه کنان از پیش او رفت.

پرسیدند:چرا کودک بیچاره را اینطور بی جهت زدی؟ گفت: او را زدم که کوزه

را نشکند، زیرا اگر بعد از شکستن او را تنبیه نمایم فایده ندارد و آن کوزه برای من کوزه نمی شود.




موضوع مطلب : حکایت هایی از ملانصرالدین(تنبیه قبل از اشتباه)

دوشنبه 90 آذر 14 :: 7:17 عصر

. هر رهبری باید پیروانی صدیق برای خود فراهم سازد و این منظور با تهدید

و زور حاصل شدنی نیست بلکه لازمه آن احسان و مهربانی است .خداوند رشته

محکم برادری را استوار فرموده است که اثرات و نتایج بی شمار دارد .

شما نیز رفتار خود را بر این قاعده آسمانی نهاده آن را وسیله مهر ورزی متقابل قرار دهید .

هر گاه چنین کنید هیچ قدرتی دیگر بر نیروی دو برادر چیرگی نخواهد یافت . آن کسی که

در فکر برادر است به خویش نیکی می رساند . چه کس دیگری به قدر برادر خواستار بزرگی

و سربلندی برادر است ؟ و چه کسی به وسیله ای دیگر مگر اقتدار برادر مصون از خطر ؟

ای تانا اوکسار مبادا هیچ کس بهتر و بیشتر از تو نسبت به برادرت اطاعت نماید

و در حمایت وی از تو کوشا تر باشد . برکات قدرت او و یا ادبار و بدبختی او زودتر

از هر کس به تو خواهد رسید . پس خودت انصاف بده که در ازای کمترین محبت از

کدام ناحیه خیر و خوشی بیشتری انتظار توانی داشت و در مقابل مدد و حمایت خودت

یاری و حمایت بیشتر ؟ آیا سخت تر از سردی و برودت بین دو برادر چیزی هست ؟

کدام قدر و احترامی گرامی تر از احترام متقابل دو برادر می شود ؟ ای کمبوجیه تو

نیز بدان که فقط برادری که در قلب برادر کانون محبتی دارد از مکر و فسون مردم

زمانه مصون خواهد بود . ای هر دو فرزندم شما را به خدایان اجداد خویش سوگند می دهم

که اگر به خوشنودی خاطرم علاقه دارید با هم خوب باشید و خیال نکنید چون از میان شما بروم

پاک نیست و نابود شده ام . شما با دیدگان ظاهری خود هیچگاه روحم را ندیده اید اما

همواره شاهد اثراتش بوده اید . ایا ندیده اید که روح مقتولان چه اتشی در جان جنایت کاران

می افکند و شراره انتقام چه طوفانی در وجود تبهکاران بر می انگیزد ؟ آیا خیال می کنید اگر

آدمیان می دانسته اند که ارواح آنها هیچگونه قدرتی ندارد باز احترام و ستایش مردگان دوام می یافت ؟




موضوع مطلب : وصیت نامه کوروش کبیر3

یکشنبه 90 آذر 13 :: 3:54 عصر

 

 . شکی نیست

که همگان مرا خوش بخت خواهند پنداشت و یاد مرا ارجمند و گرامی خواهند داشت

. اکنون باید دستوراتی راجع به کشورم و دستگاه پادشاهی خویش بدهم تا پس

از درگذشتم میان شما اختلافی پیش نیاید . ای پسرانم ، من هر دو شما را یکسان دوست دارم .

اما فرزند ارشدم را که بر اثر عمر طولانی تر تجربیات بیشتری دارد

رهبر جرگه آزاد مردان و راهنمای کار و عمل بر می گزینم . خودم نیز در وطنم

که خانه عزیز همه ماست به همین گونه بار آمده ام که در قبال بزرگتران ،

برادران و هم وطنانم در شهر یا جلسات و یا در حین مذاکرات گذشت و مدارا نمایم .

هر دو شما را هم به همین سان پرورش داده ام که نسبت به بزرگتران خود احترام

نمایید و دیگران که از شما جوان ترند شرط و ادب و احترام را رعایت نمایند .

اینها موازین و قواعدی است که به دست شما می سپارم و آن حاصل تجربه

های زندگی و موافق با عادات و رسوم ملی و جزو آیین ماست .

       ای کمبوجیه ، پادشاهی توراست و این عین مشیت خداوندی است

و تا آنجا نیز که به خودم مربوط است و به تو ای تانا اوکسار ( بردیا )حکومت

خطه های ماد ، ارمنستان و کادوسیان را می سپارم . هر چند که پهناوری حصه

برادر ارشدت بیشتر است و او عنوان شاهی نیز دارد تو با یان سه قطعه سهم

خویش به عقیده من خوشی بیشتری خواهی داشت و گمان نمی کنم که از اسباب

کامیابی و رفاه چیزی کم و کسر داشته باشی . آنچه دل و جان آدمی را وجد و جلا می بخشد

در اختیار توست اما به آنچه دور از اختیار و دسترسی است ولع نمودن و غم

گرفتاریهای بسیار داشتن ، از رشک کامیابیهای من دمی نیاسودن ، در راه دیگران چاه کندن

و یا خود در دام بلا افتادن ، اینها نصیب و بار برادر تاج دار توست و موانعی است

که مجال و فراغتی برای آسایش او باقی نخواهد گذاشت و تو ای کمبوجیه خود بهتر می دانی

و گفتن من لزومی ندارد که آنچه تخت و تاجت را حفظ کند این عصای شاهی من نیست بلکه

وجود یاران صدیق و وفا دار است . صداقت آنها نگهبان حقیقی تو وو مایه اقتداری است که

هیچگاه بی هوده نخواهد بود . ولی همیشه در این اندیشه باش که درستی و وفا مانند علف

صحرا به خودی خود رشد و نما ندارد ، زیرا اگر نهادی بود در همه افراد یکسان مشاهده می گردید .

چنان که خاصیت تمام مواد طبیعی نسبت به همه افراد بشر مساوی است .




موضوع مطلب : وصیت نامه کوروش 2

یکشنبه 90 آذر 13 :: 3:52 عصر

ای پروردگار بزرگ ، خداوند نیاکان من ، ای آفتاب و ای خدایان این قربانیها

را از من بپذیرید و سپاس و نیایش مرا نیز در ازای عنایاتی که نسبت به من فرموده

و در همه زندگانیم به وسیله علایم آسمانی ، نوای پرندگان و ندای انسان ارشادم

کرده اید که چه باید بکنم و از چه کارها احتراز نمایم .به خصوص قدر شناسی

بی حد و قیاس دارم که هیچ گاه مرا از یاری و حمایت خود

محروم نداشته اید و هرگز حتی در حین نهایت کامیابی باز مقهور غرور نشده ام 

. اکنون از درگاه متعال شما در خواست دارم زندگی فرزندانم ، زن ، دوستانم

و وطنم را قرین نیکی و سعادت بدارید و مرگ مرا هم مانند زندگانیم توام با عزت و افتخار .

       پسران من و شما ای دوستانم ، پایان عمر من فرا رسیده است .

من این حالت درگذشت را بنا بر آثار و قراینی درک می کنم . وقتی که از میان

شما رفتم باید به وسیله گفتار و عمل نشان دهید که مرد سعیدی بوده ام .هنگامی

که کودک بودم و باز در اوان جنوانی و روزگار سالخوردگی از نعمتها و خوشیهای هر

یک از آن مراحل نیک برخوردار شده ام ، با مرور زمان بر قدرتم پیوسته افزوده شده است

اما در زمان کهولت نا توان تر از عهد جوانی نبوده ام و به خاطر ندارم اقدام به کاری

کرده باشم و یا چیزی طلب نموده باشم ولی کامیاب نشده باشم .به علاوه دوستانم

را به وسیله نیکیها بهره مند و خوشبخت و دشمنان خود را خوار و زبون کرده ام و

این سرزمین نیاکان خویش را که پیش از من نام و نشانی در آسیا نداشت به اوج

ترقی و تعالی رسانیده ام و حتی یکی از کشورهای مسخر خویش را از دست نداده

ام . در سراسر زندگی به آنچه خواسته ام رسیده ام و همواره نگران که مبادا به

شکستی دچار آیم یا خبر نکبت باری بشنوم و همین بیم و نگرانی مانع از آن شد

که به شیوه سبک سران زیاده از خود راضی و غره شوم . اینک که از میان شما می روم

پسرانم را باز می گذارم ،همان فرزندانی که هدیه خدائی اند . وطن خود و دوستانم را سرفراز می گذارم و می گذرم




موضوع مطلب : وصیت نامه کوروش کبیر 1

یکشنبه 90 آذر 13 :: 3:49 عصر

 

هنوز 4 نفره تو حموم بودن و ماجرای جیش لو نرفته بود که استاد از دهنش پرید که

چن وقته احساس میکنم بدنم چربی اضافه داره و حالت کسلی میکنم مسترم از خدا خواسته

گفت من یه راه برای درمان شما بلدم اگه دوس دارین امتحان کنین و استادم موند که چکار

که و آخرشم قبول کرد. مستر بین عزیز ما هم شیر آب سردو بست وبهاستاده گفت بروزیر دوش .

طفلک رفت زیر دوش واینقد آب داغ بود که تمام بدنش قرمز شد ازاو

ن طفلکه که بیاد بیرون از مستره که نه استاد تازه چشمه های پوست بدنتون داره باز میشه

و چربی میزنه بیرون استادم فکر کرد این تمام آب درمانی آقای مستره قبول کرد یه چن دقیقه

که بود گفت خیلی داغه و دیگه تحمل ندارم مسترم گفت واسه مرحله بعدی حاضرین ؟

با جواب اره استاد شیر آب داغ بسته شدو شیر آب سرد باز شد طفلک انگار توقطب شمال بود

میلرزید از سرما باز شکایت استاد از سردی آب شروع شد و از اون طر

فم دلایل علمی و قانع کننده مستر. بعد چن دقیقه استادو که مث میت شده بود از ریر دوش

آوردیم بیرون و کمکش کردیم لباساشو پوشید و بنا به دستور پزشک معالجشون(مستربین)

رفتن زیر پتو که تاصب استراحت کنن اما هنوز پاش نرسیده به خوابگاه عطسها شرو شد

و طوری سرفه میکرد که انگار یک شبانه روز توسردخونه بوده. باورکنین قصدمون خیر بود

واصلا بدنبال اذیت کردن نبودیم ولی چه کنیم استاده بیجنبه بودو تحم

ل یه تغییر دمای 70 80 درجه ای رونداشت.  




موضوع مطلب : آب درمانی

شنبه 90 آذر 12 :: 8:32 صبح

 

قرار براین شد که صبح زودمسترو موزی مردونگی کنن ، بلند شن برن نون بگیرن که

خیر سرمون تو کوه صبحانه کوفت کنیم از اونجایی که همه چیز تو وجود این 2 تا

پیدا میشه جز همین یک قلمی که خدمتتون عرض کردم موزی پامیشه میره ساعت

گوشی استادو برا 5 کوک میکنه. استاد بخت برگشته بیدار میشه هر کاری میکنه

نمیتونه این دوتارو بیدار کنه وزورش به جیسونو میچربه و اونو بیدار میکنه  وباهم

میرن نونوایی. خلاصه کار نداریم که تا وقتی برگشتن دوبار گم میشنوکلی هم راه

دور بوده وبچه ها باخیال راحت تاساعت 8 خوابیدن آخرشم به زور لگدو آب سرد بیدار شدیم.

از صحرا که برگشتیم خسته و کوفته رفتیم نهارو نوش جان کردیم و برگشتیم خوابگاه .

اتفاقا سر کوچه منتهی به خوابگاه یه چایخونه بود که بوی خوش قلیونش آدمو دیوونه میکرد .

توخوابگاه دوباره دوش گرفتیم و دوباره حاجی رفت سراغ همون شورت قشنگه که از

دیشب تا اون موقع خشک شده بود و پوشیدشو رفت حموم. بعد حموم استادو راضی

کردیم بریم بیرون یه دوری توشهر بزنیم. تو کوچه میگ میگ پیشنهاد داد که بریم قلیون

ولی چون استاد بود باید دورش میزدیم و گفتیم بریم چایی بخوریم واستادم که فکر میکرد

ماها بچهای سربراهی هستیم قبول کردو گفت فقط چایی.میگ میگ رفت که سفارش بده

و بعد چند دقیقه برا 3 تختی که نشسته بودیم 3 قوریچای اومد با 2 قلیون مشتی.استاده

که همون اول هنگ کرد و کاراومد دستش وفقط خواهش کرد که اونو اونجا استادصدا نزنیم

که دکتر جانم از فرصت استفاده کردو اینقدر اونو با اسم کوچیک صدازد که همونجا

احساس کردم استاده در همون لحظه هزار بار آرزوی مرگ کرد ام حیف که ...   .

تو تابستون بودیمو هوای اونجا بشدت گرم استادم رفته بود جلوی باد کولر نشسته بو ماهام

رفتیم تختایی گرفیم که بین استاد و دریچه کولر بود و حسابی استادو دودش دادیم.




موضوع مطلب : روز بد استاد

جمعه 90 آذر 11 :: 11:50 صبح

 

ساعت 3 شب که یه دفعه مستر بین که از بدو ورودش تا اون موقع 2بار رفته بود

حموم به سرش زد که میگ میگ، دکتر ، صفدر، حاجی وموزی رو بیدار کنه که باهم برن

حموم آخه میگفت حمومش عالیه آب که میزنه توسر آدم انگار آدمو میکوبه توزمین و

خداییشم همینجوری بود که میگفت . بچه ها هم مجبور به اطاعت شدن(الان که دارم

این جمله رو مینویسم موهای بدنم سیخ شده از ترس) روی خشک کن حموم چند تا شورت بود

از بچه های دانشگاه دامغان که طفلکیا شسته بودن وگذاشته بودن خشک بشه.حاجی هم

یکی از شورتای خوشکلو انتخاب کردو پوشید تابره حموم.میگ میگ و دکترم که عادت

داشتن لخت برن حموم رفتن تویه حموم. صفدرم که آخرش معلوم نشد چجوری حوله و

شورتای میگ میگودکترو برداشته بود ورفته بود بخوابه.خلاصه هر چی دکترومیگ میگ

منتظر شدن کسی لباساشونو براشون نبرد. و این دو مجبور شدن لخت مادرزاد تو اون

همه شلوغی و کشمکش برگردن خوابگاه .البته همچی بدشونم نمیومد لخت تو سالنا

بگردن.حالا فکرشو بکنین چه اتفاقی میفت؟ درس اخلاقی که از این خاطره میگیریم اینه

که هرگز با نارفیقی چون صفدر نرین حموم اگرم رفتین نوبتی کشیک بدین کسی لباساتونو برنداره.




موضوع مطلب : لخت تو خوابگاه

جمعه 90 آذر 11 :: 11:45 صبح
<   <<   51   52   53   54   55   >>   >   
لوگو

آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 18
  • بازدید دیروز: 1593
  • کل بازدیدها: 501523
امکانات جانبی



به سایت ما خوش آمدید
نام و نام خانوادگی      
آدرس ایمیل      
کلیه حقوق این وبلاگ برای دانشجویان ورودی 85 زمین شناسی خواف محفوظ است