سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانشجویان ورودی 85 زمین شناسی خواف
گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من
درباره وبلاگ


 

« چارلز دانشجوی انگلیسی با طعنه به دوست و همکلاسی ایرانی اش همایون می گوید :

چرا خانوماتون نمیتونن با مردا دست بدن یا لمسشون کنن؟؟ یعنی مردای ایرانی

اینقدر کارنامه خرابی دارند و خودشون رو نمیتونن کنترل کنن؟؟

همایون لبخندی میزند و می گوید :

ملکه انگلستان میتونه با هر مردی دست بده ؟ و هر مردی می تونه ملکه انگلستان رو لمس کنه؟!

چارلز با عصبانیت می گوید :

نه! مگه ملکه فرد عادیه ؟!! فقط افراد خاصی می تونن با ایشون دست بدن و در رابطه باشن!!!

همایون هم بی درنگ می گوید :

خانوم های ایرونی همشون ملکه هستن!!! »




موضوع مطلب : خانمهای ایرانی همه ملکه هستند...

چهارشنبه 90 دی 7 :: 10:5 عصر

 

معرفی « عثمان محمد پرست خوافی » در این سایت با توجه به این است

که ایشان در شناخت خواف به ایرانیان و سراسر دنیا نقش داشته است

عثمان در عصر ارتباطات که ممکن است جوانان ما بیشتر به جانب موسیقی

مبتذل غربی و هزاران فسق و فجور دیگر دنیای آلوده کشیده شوند، به موسیقی محلی روی نمود.

عثمان محمد پرست، فرزند دین محمد، ملقب به عثمان خوافی، از نوازندگان

چیره دست دوتار است که در بداهه، پنجه ای غرورآفرین و یگانه دارد.



ادامه مطلب ...


موضوع مطلب :

چهارشنبه 90 دی 7 :: 9:57 عصر

در تمام تمرین‌ها سنگ تمام می‌گذاشت اما چون جثه اش نصف سایر بچه‌های

تیم بود تلاش‌هایش به جایی نمی‌رسید. در تمام بازی‌ها ورزشکار امیدوار ما روی

نیمکت کنار زمین می‌نشست اما اصلا پیش نمی‌آمد که در مسابقه ای بازی کند.

این پسر بچه با پدرش تنها زندگی می‌کرد و رابطه ویژه ای بین آن دو وجود داشت

. گرچه پسر بچه همیشه هنگام بازی روی نیمکت کنار زمین می‌نشست اما پدرش

همیشه در بین تماشاچیان بود و به تشویق او می‌پرداخت. این پسر در هنگام

ورود به دبیرستان هم لاغر ترین دانش آموز کلاس بود. اما پدرش باز هم او را تشویق

می‌کرد که به تمرین‌هایش ادامه ده

د. گرچه به او می‌گفت که اگر دوست ندارد مجبور نیست این کار را انجام دهد.

اما پسر که عاشق فوتبال بود تصمیم داشت آن را ادامه بدهد. او در تمام تمرین‌ها

تلاشش را تا حد نهایت انجام میداد به امید اینکه وقتی بزرگتر شد بتواند در مسابقات

شرکت کند. در مدت چهار سال دبیرستان او در تمام تمرین‌ها شرکت می‌کرد اما

همچنان یک نیمکت نشین باقی ماند. پدر وفا دارش همیشه در بین تماشاچیان بود

و همواره او را تشویق می‌کرد. پس از ورود به دانشگاه پسر جوان تصمیم داشت باز

هم فوتبال را ادامه دهد و مربی هم با تصمیم او موافقت کرد زیرا او همیشه با تمام وجود

در تمرین‌ها شرکت می‌کرد و علاوه بر آن به سایر بازیکنان روحیه می‌داد. این پسر در

مدت چهار سال دانشگاه هم در تمامی‌تمرین‌ها شرکت کرد اما هرگز در هیچ مسابقه ای

بازی نکرد. در یکی از روزهای آخر مسابقه‌های فصلی فوتبال زمانی که پسر برای آخرین

مسابقه به محل تمرین می‌رفت مربی با یک تلگرام پیش او آمد. پسر جوان آرام تلگرام را خواند

و سکوت کرد. او در حالی که سعی می‌کرد آرام باشد زیر لب گفت: پدرم امروز صبح فوت

کرده است. اشکالی ندارد امروز در تمرین شرکت نکنم؟ مربی دستش را با مهربانی روی

شانه‌های پسر گذاشت و گفت: پسرم این هفته استراحت کن. حتی برای آخرین بازی

در روز شنبه هم لازم نیست بیایی. روز شنبه فرا رسید. پسر جوان به آرامی ‌وارد رختکن

شد و وسایلش را کناری گذاشت. مربی و بازیکنان از دیدن دوست وفادارشان حیرت زده شدند.

پسر جوان به مربی گفت: لطفا اجازه بدهید من امروز بازی کنم. فقط همین یک روز را. مربی

وانمود کرد که حرف‌های او را نشنیده است. امکان نداشت او بگذارد ضعیف ترین بازیکن

تیمش در مهم ترین مسابقه بازی کند. اما پسر جوان شدیدا اصرار می‌کرد. مربی در نهایت

دلش به حال او سوخت و گفت: باشد می‌توانی بازی کنی. مربی و بازیکنان و تماشاچیان

نمی‌توانستند آنچه را که می‌دیدند باور کنند. این پسر که هرگز پیش از آن در مسابقه ای بازی

نکرده بود تمام حرکاتش به جا و مناسب بود.
 

تیم مقابل به هیچ ترتیبی نمی‌توانست او را متوقف سازد. او می‌دوید پاس می‌داد و به خوبی

دفاع می‌کرد. در دقایق پایانی بازی او پاسی داد که منجر به برد تیم شد. بازیکنان او را

روی دستهایشان بالا بردند و تماشاچیان به تشویق او پرداختند. آخر کار وقتی تماشاچیان

ورزشگاه را ترک کردند مربی دید که پسر جوان تنها در گوشه ای نشسته است. مربی گفت:

پسرم من نمی‌توانم باور کنم. تو فوق العاده بودی. بگو ببینم چه طور توتنستی به این خوبی

بازی کنی؟ پسر در حالی که اشک چشمانش را پر کرده بود پاسخ داد: می‌دانید که پدرم

فوت کرده است. آیا می‌دانستید او نابینا بود؟ سپس لبخند کم رنگی بر لبانش نشست و گفت:

پدرم به عنوان تماشاچی در تمام مسابقه‌ها شرکت می‌کرد. اما امروز اولین روزی بود که

او می‌توانست به راستی مسابقه را ببیند و من می‌خواستم به او نشان دهم که می‌توانم

خوب بازی کنم.




موضوع مطلب : فوتبالیست کوچولو

چهارشنبه 90 آذر 30 :: 4:17 عصر

زن جوانی در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود. چون هنوز چند ساعت

به پروازش باقی مانده بود، تصمیم گرفت برای گذراندن وقت کتابی خریداری کند.

او یک بسته بیسکوئیت نیز خرید و بر روی یک صندلی نشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب کرد.

مردی در کنارش نشسته بود و داشت روزنامه می‌خواند. وقتی که او نخستین

بیسکوئیت را به دهان گذاشت، متوجه شد که مرد هم یک بیسکوئیت برداشت و خورد.

او خیلی عصبانی شد ولی چیزی نگفت. پیش خود فکر کرد : بهتر است ناراحت نشوم.

شاید اشتباه کرده باشد.

ولی این ماجرا تکرار شد. هر بار که او یک بیسکوئیت برمی‌داشت، آن مرد هم همین

کار را می‌کرد. اینکار او را حسابی عصبانی کرده بود ولی نمی‌خواست واکنشی نشان دهد.

وقتی که تنها یک بیسکوئیت باقی مانده بود، پیش خود فکر کرد : حالا ببینم این مرد

بی‌ادب چکار خواهد کرد؟ مرد آخرین بیسکوئیت را نصف کرد و نصفش دیگرش را خورد.

این دیگه خیلی پرروئی می‌خواست! زن جوان حسابی عصبانی شده بود.

در این هنگام بلندگوی فرودگاه اعلام کرد که زمان سوار شدن به هواپیماست. آن زن

کتابش را بست، چیزهایش را جمع و جور کرد و با نگاه تندی که به مرد انداخت از آنجا

دور شد و به سمت دروازه اعلام شده رفت. وقتی داخل هواپیما روی صندلی‌اش نشست،

دستش را داخل ساکش کرد تا عینکش را داخل ساک قرار دهد و ناگهان با کمال تعجب دید

که جعبه بیسکوئیتش آنجاست، باز نشده و دست نخورده!

خیلی شرمنده شد! از خودش بدش آمد ... یادش رفته بود که بیسکوئیتی که خریده بود

را داخل ساکش گذاشته بود. آن مرد بیسکوئیت‌هایش را با او تقسیم کرده بود، بدون آن

که عصبانی و برآشفته شده باشد! 




موضوع مطلب : داستان کوتاه بیسکوئیت

چهارشنبه 90 آذر 30 :: 4:10 عصر

من خیلی خوشحال بودم !
من و نامزدم قرار ازدواجمون رو گذاشته بودیم. والدینم خیلی کمکم کردند،

دوستانم خیلی تشویقم کردند و نامزدم هم دختر فوق العاده ای بود
فقط یه چیز من رو یه کم نگران می کرد و اون هم خواهر نامزدم بود…!
اون دختر باحال، زیبا و جذابی بود که گاهی اوقات بی پروا با من شوخی های

ناجوری می کرد و باعث می شد که من احساس راحتی نداشته باشم
یه روز خواهر نامزدم با من تماس گرفت و از من خواست که برم خونه شون برای انتخاب مدعوین عروسی !
سوار ماشینم شدم و وقتی رفتم اونجا اون تنها بود و بلافاصله رک و راست به من گفت :
اگه همین الان 500 دلار به من بدی بعدش حاضرم با تو …………….!
من شوکه شده بودم و نمی تونستم حرف بزنم
اون گفت: من میرم توی اتاق خواب و اگه تو مایل به این کار هستی بیا پیشم
وقتی که داشت از پله ها بالا می رفت من بهش خیره شده بودم و بعد از رفتنش چند دقیقه ایستادم

و بعد به طرف در ساختمون برگشتم و از خونه خارج شدم…!
یهو با چهره نامزدم و چشمهای اشک آلود پدر نامزدم مواجه شدم!!!
پدر نامزدم من رو در آغوش گرفت و گفت: تو از امتحان ما موفق بیرون اومدی…!
ما خیلی خوشحالیم که چنین دامادی داریم و هیچکس رو بهتر از تو نمی تونستیم برای دخترمون پیدا کنیم.

به خانوادهء ما خوش اومدی !!!


نتیجه اخلاقی : همیشه سعی کنید کیف پولتون رو توی ماشینتون جا بذارید شاید براتون شانس بیاره !

منتظر نظرای قشنگتون هستم .




موضوع مطلب : داستان کوتاه شانس

چهارشنبه 90 آذر 30 :: 4:7 عصر

امروز روز دادگاه بود ومنصور میتونست از همسرش جدا بشه.

منصور با خودش زمزمه کرد چه دنیای عجیبی دنیای ما. یک روز

به خاطر ازدواج با ژاله سر از پا نمی شناختم وامروز به خاطر طلاقش خوشحالم.

ژاله و منصور 8 سال دوران کودکی رو با هم سپری کرده بودند.ا

نها همسایه دیوار به دیوار یگدیگر بودند ولی به خاطر ورشکسته شدن

پدر ژاله، پدر ژاله خونشونو فروخت تا بدهی هاشو  بده بعد هم آنها رفتند

به شهر خودشون. بعد از رفتن انها منصور چند ماه افسرده شد.

منصور بهترین همبازی خودشو از دست داده بود.



ادامه مطلب ...


موضوع مطلب :

چهارشنبه 90 آذر 30 :: 3:57 عصر

دوستان خوبم مرسی ازاینکه یه ویلاگمون سر میزنید. خوشحال میشم اگه نظر بدین.

باتشکر




موضوع مطلب :

شنبه 90 آذر 26 :: 9:56 عصر

عکس های زیبا و پرمعنا ، از هفت گناه کبیره در شکل و سیمای انسان



ادامه مطلب ...


موضوع مطلب :


چند درصد زنان تهرانی در برابر متلک سکوت می‌کنند؟

 
نتایج یک تحقیق دانشگاهی در تهران مشخص کرد که 62 درصد زنان

تهرانی در مقابل متلک‌های زننده سکوت می‌کنند.اعضای هیئت علمی

دانشگاه علوم اجتماعی دانشگاه تهران در تحقیقی که به روش کمی

و پرسش‌نامه در میان صدها زن جوان بین 15 تا 35 سال در مناطق

شمالی و جنوبی شهر تهران انجام داده‌اند به این نتیجه رسیدند.



ادامه مطلب ...


موضوع مطلب :

<   <<   16   17   18   19   20   >>   >   
لوگو

آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 985
  • بازدید دیروز: 646
  • کل بازدیدها: 498578
امکانات جانبی



به سایت ما خوش آمدید
نام و نام خانوادگی      
آدرس ایمیل      
کلیه حقوق این وبلاگ برای دانشجویان ورودی 85 زمین شناسی خواف محفوظ است