دانشجویان ورودی 85 زمین شناسی خواف میگویند:میگویند: در زمان آغاز خلافت یکی از خلفای عباسی ، باران فراوانی بارید و بقولی آن سال آبسال شد . روزی خلیفه در جمع دوستان خود گفت : به برکت وجود ما که خلیفه عادلی هستیم ، خداوندبرکات خود را بر مملکت ما نازل کرده است. حکیمی که در جلسه حاضر بود گفت : آری خداوند عادل است و مهربان و هرگز در یک سال دو
بلا نازل نمی کند !!! موضوع مطلب : جکایت
بنازم همت بالای مادر
به قربان قد و بالای مادر
تن و جان و سر و پایم فدا باد
به راه صبر جان فرسای مادر
نمی رفتم به خواب راحت و خوش
نبود گر نغمه لالای مادر
فروغش روشنایی بخش جان است
رخ مهر جهان آرای مادر
فدای سیرت و سیمای مادر موضوع مطلب : کسی که گوش مرا می کشید مادر بود
موضوع مطلب : یک رباعی
زندگی را دور بزن و آن گاه که بر تارک بلند ترین قله ها رسیدی، لبخند خود را نثار تمام سنگریزه هایی کن که پایت را خراشیدند موضوع مطلب : کوتاه و...!؟ (خوش خیال کاغذی) دستمال کاغذی به اشگ گفت: «قطره قطره ات طلاست یک کم از طلای خود حراج می کنی؟ عاشقم با من ازدواج می کنی؟» اشک گفت: «ازدواج اشک و دستمال کاغذی! تو چه قدر ساده ای خوش خیال کاغذی! توی ازدواج ما تو مچاله می شوی چرک می شوی و تکه ای زباله می شوی پس برو و بی خیال باش عاشقی کجاست تو فقط دستمال باش» دستمال کاغذی دلش شکست گوشه ای کنار جعبع اش نشست گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد از تن سفید و نازکش دوید خون درد آخرش دستمال کاغذی مچاله شد مثل تکه ای زباله شد او ولی شبیه دیگران نشد چرک و زشت،مثل این و آن نشد رفت اگر چه توی سطل آشغال پاک بود و عاشق و زلال او با تمام دستمال های کاغذی فرق داشت چون که در دلش خودش دانه های اشک کاشت موضوع مطلب : (خوش خیال کاغذی) ادمک اخر دنیاست بخند ادمک مرگ همینجاست بخند ان خدایی که بزرگش خواندی به خدا مثل تو تنهاست بخند دستخطی که تو را عاشق کرد شوخی کاغذی ماست بخند فکرکن فکرتو ارزشمند است کر کن گریه چه زیباست بخند راستی انچه به یادت دادیم پرزدن نیست که درجاست بخند ادمک نغمه اغاز نخوان به خدا آخر دنیاست بخند موضوع مطلب : ادمک منم ، دلتنگ دلتنگم ، موضوع مطلب : دلتنگ دلتنگم و این آغاز بیگانگی من با خودم است موضوع مطلب : بیگانگی امشب هوس یار به سر دارم و از او خبری نیست .
فردا که روم من به سراغش به کجا سر بگذارم
افسوس که از آن آغوش گرم وسر زلفش خبری نیست .
چند است هوای رخ دلبر به دل افتاد خدایا
اما چه رخی کز غم دوریش برایم بصری نیست .
به هوای رخ دلدار دلم را پر شادی کنمو راه پر از گل
اما چه کنم کاین صنمم را ز گناه و زدیارم گذری نیست.
گفتم بروی می شکنم می گریم می روم از هوش
او را زشکستن زگسستن ز بریدن حذری نیست .
دارم به سرم تا غزلی از لب لعلش بسرایم صد حیف و صد افسوس که از قافیه سازم خبری نیست.!!! موضوع مطلب : از او خبری نیست
میخواستم از دریاچه عشق تو ماهی بگیرم ولی دیدم ماهیگیر بیرحم تمام ماهیها را درتور هوسش گرفتارکرده است آمدم از باغ پرصفای مهرت میوه های عشق بچینم دیدم باغبان طماع تمام میوه ها رااز شاخه چیده است آمدم از عسل شیرین لبانت بچشم دیدم زنبوردار زرنگ عسل تمام کندوهارا به تاراج برده است آمدم به گلستان از بوی گلهای بدنت مست وحیران گردم دیدم رهگذران تمام گلهایت را به یغما برده اند به هرجا که رفتم وهرچه کردم از عشق تو جز حسرت نصیبی ندیدم موضوع مطلب : دریای عشق پیوند روزانه لوگو آمار وبلاگ
|
||||||||||
|