سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانشجویان ورودی 85 زمین شناسی خواف
گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من
درباره وبلاگ


داستان کوتاه یک مشت شکلات

داستان کوتاه یک مشت شکلات
 
دختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی به طرف بقال دراز کرد و گفت: مامانم
گفته چیزهایی که در این لیست نوشته بهم بدی، این هم پولش.بقال کاغذ رو
گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را فراهم کرد و به دست دختر بچه داد،
بعد لبخندی زد و گفت: چون دختر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش می‌دی،
می‌تونی یک مشت شکلات به عنوان جایزه برداری.

ولی دختر کوچولو از جای خودش تکون نخورد، مرد بقال که احساس کرد دختر
بچه برای برداشتن شکلات‌ها خجالت می‌کشه گفت: "دخترم! خجالت نکش، بیا
جلو خودت شکلاتهاتو بردار"دخترک پاسخ داد: "عمو! نمی‌خوام خودم شکلاتها
رو بردارم، نمی‌شه شما بهم بدین؟ "بقال با تعجب پرسید: چرا دخترم؟ مگه چه
فرقی می‌کنه؟و دخترک با خنده ای کودکانه گفت: آخه مشت شما از مشت من بزرگتره!




موضوع مطلب :

یکشنبه 91 اسفند 13 :: 9:52 صبح

لوگو

آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 612
  • بازدید دیروز: 50
  • کل بازدیدها: 500524
امکانات جانبی



به سایت ما خوش آمدید
نام و نام خانوادگی      
آدرس ایمیل      
کلیه حقوق این وبلاگ برای دانشجویان ورودی 85 زمین شناسی خواف محفوظ است