دانشجویان ورودی 85 زمین شناسی خواف تا داخل شدیم یه ملتیو با قرآن که دارن برا بچه هاشون دعا میکنن و ما ..... افسردگی از افسردگی زیاد روده بر شدیم از خنده. تو مسیر دانشکدمون یه بنده خدایی از روبروی ما و پشت به آفتاب میومد . طفلک یه مجله گرفته بود روبروش که بحساب آفتاب اذیتش نکنه که مستر با نخ چرت و پرتش در رفت. آخه کسخول آفتاب پشت سرته . نفهم گاگول . تا پریدیم دهنشو بگیریم کار از کار گذشته بود. حالا همه دنبال آماده شدن برا رفتن سر جلسه و ما دنبال بوفه. همیجوری که دنبال بوفه ول میگشتیم یه چن نفری جلومونو برا آدرس دانشکده های مختلف گرفتن و از اونجایی که ندانستن عیب است ماهم راهنماییش میکردیم و بدنیالش دعا که با ای آدرس ما خودش گم نشه که هیچ آدرس دانشکده پیش کش. نفر آخری که سوال کرد از بس جوابای مختلف به بنده خداها داده بودیم در جوابش هر کدوممون دستمونو به یک طرف اشاره کردیم که از طرز نگهش شکایاتی که از خلقت ما به خدا میکرد معلوم بود. کم نیاوردیمو آدرسو رو دادیم. حالا بوفه----- رفتیم تو همون اول دکتر داد زد حاج خانم چی داری ضعف کردیم. برا سر جلسم خوردنی میخوایم اول صبحانه. طرف دید منگل میزنه گفت هرچی بخوای از شیر مرغ تا جون آدمیزاد.حاجی که این کل کلا خوراکشه گف هر چی بخوایم داری؟ طرف با اقتدار کامل: بله که داریم. و حاجی دوباره همون سوال قبلی و خانومه هم همون جواب قبلی که تا از دهنش در اومد حاجی گف پس قربون دستت یه کیسه برنج بده اینور. زنه رو میگی کف کرد بردنش تیمارستان. جونم براتون بگه از شکلات آب معدنی، ویفر ، چیپس، پفک، آدامس ، لواشک، بادکنک(برا ترسوندن ملت و به مقدار کافی) و هر مواد مقوی و مغذی که اداره محترم بهداشت خوردنشو منع کرده بود گرفیم. توراه مستر همه کارتا رو امضا فرمودن و به تبعش انگشت هم زدن. در همین حین یکی از فلاسفه یه بسته ترای 100 رو کرد که تو جلسه خسته نشیم. دادیم بالا و کلی برا سلامتیش دعا کردیم .رفتیم سر جاهامون تا برگه ها رو دادن خوابمون برد و یه 10 دقیقه مونده بود به اتمام زمان چشامونو باز کردیم و دست به دامان کناریو ، پشت سریو، جلویی ، دو ردیف اونطرف تر. جواب دادیمو با خوشحالی هر چه تمام تر زدیم بیرون. همچی خوشحال بودیم که همه فکر میکردن ارشد اقتصادی و رتبه های تک رقمی رو ما ازشون گرفتیم. زدیم بیرونو حاجی رف دم در از این بدبختایی که برگه کلاسای آموزشی میدن که توش کلی آدمو به ریلکس بودن تشویق میکنه گرفت و باز برگشت داخلو رفت بیرون دوباره کرفت و .... طوری شد که دیگه بهش نمیدادن و مجبور شد بره جلوی در بعدی و... موضوع مطلب : پیوند روزانه لوگو آمار وبلاگ
|
|