دانشجویان ورودی 85 زمین شناسی خواف بچه بودم، بابام منو برده بود مسجد، امام جماعت هم پیر بود آروم آروم نماز میخوند، منم حوصه ام سر رفته بود پا شدم رفتم بالای منبر میکروفونو ورداشتم، شروع کردم به خوندن شعرای مهد کودکمون، کل مسجد داشتن همراه با لبخند ملیحی به نمازشون ادامه میدادن... ترجیح دادم و بابا بدو من بدو، منم که ریزه میزه بودم از بین نماز گزارا سریع رد میشدمو داد میزدم: کمک این بیناموس (تازه یاد گرفته بودم) میخواد منو بزنه!! ، تامو جری هم بی سابقه بود تا اینکه باباو منو گرفتو تا میخوردم منو زد... موضوع مطلب : پیوند روزانه لوگو آمار وبلاگ
|
|