دانشجویان ورودی 85 زمین شناسی خواف (خوش خیال کاغذی) دستمال کاغذی به اشگ گفت: «قطره قطره ات طلاست یک کم از طلای خود حراج می کنی؟ عاشقم با من ازدواج می کنی؟» اشک گفت: «ازدواج اشک و دستمال کاغذی! تو چه قدر ساده ای خوش خیال کاغذی! توی ازدواج ما تو مچاله می شوی چرک می شوی و تکه ای زباله می شوی پس برو و بی خیال باش عاشقی کجاست تو فقط دستمال باش» دستمال کاغذی دلش شکست گوشه ای کنار جعبع اش نشست گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد از تن سفید و نازکش دوید خون درد آخرش دستمال کاغذی مچاله شد مثل تکه ای زباله شد او ولی شبیه دیگران نشد چرک و زشت،مثل این و آن نشد رفت اگر چه توی سطل آشغال پاک بود و عاشق و زلال او با تمام دستمال های کاغذی فرق داشت چون که در دلش خودش دانه های اشک کاشت موضوع مطلب : (خوش خیال کاغذی) پیوند روزانه لوگو آمار وبلاگ
|
|