دانشجویان ورودی 85 زمین شناسی خواف
«خنده بازار» علیرغم وجود برخی کاستیها از جمله برنامههای پرمخاطب سیماست که توانسته در برخی حوزهها موثر واقع شود ولی اتفاق ناخوشایند اخیر نشان از یک ناآگاهی نگرانکننده در مورد مسایل مذهبی برنامهسازان است. شخصی کنار جوی آبی نشسته بود، دید سیبی بر روی آب میآید، دست برد و سیب را برداشت و خورد. بعد از خوردن سیب به فکر افتاد که این سیبی که خوردم از کجا بود؟ پس از جستجوی بسیار به باغی رسید که سیب از آن باغ بود. از صاحب باغ سوال کرد: من سیبی از روی آب برداشتم و خوردم و بعد فهمیدم که سیب از باغ شما بوده است. نزد شما آمدهام که مرا حلال کنید یا آنکه قیمتش را بپردازم. صاحب باغ در جواب گفت: این باغ فقط از من نیست، ما چهار برادریم و من سهم خود را به شما بخشیدم. گفت: بسیار خوب، آن سه برادر کجا هستند، جواب داد: دو تا دیگر از برادرانم در ایران هستند و یکی در خارج از ایران. نزد آن دو برادر رفت و حلالیت طلبید و سپس بار سفر بست و به خارج از ایران رفت و خود را به در خانه آن برادر رسانید و قصه را بیان کرد. آن برادر چهارم تعجب کرد که این فرد کیست که برای یک چهارم سیب این همه راه را طی کرده و به اینجا آمده تا حلالیت بطلبد. گفت: من سهم خودم را به شما بخشیدم ولی به یک شرط و آن شرط این است که دختری دارم از چشم کور و از زبان لال و از گوش کر. اگر قبول کنی با او ازدواج کنی حلالت میکنم و الا نه. جوان قدری تامل کرد و پذیرفت. وقتی مراسم عقد تمام شد و داخل حجله رفتند، عروس را حوریهای از حوران بهشتی دید. از حجله بیرون آمد و به پدر دختر گفت: شما گفتید دخترتان کور و کر و لال است. گفت: آری، من دروغ نگفتم، گفتم: کور است چون تا به حال چشمش به نامحرم نیفتاده. کر است، گوش او صدای نامحرم و صدای ساز و آواز و غنا نشنیده. لال است، زبانش به دروغ و غیبت و ناسزا و تکلم با نامحرم باز نشده است. مدتها از درگاه حضرت حق درخواست میکردم که خدایا داماد خوبی که هم کفو این دختر باشد به من مرحمت کن. خدا دعای مرا مستجاب کرد و دامادی متقی چون تو که این همه مسافت راه را پیمودی، برای این که یک چهارم سیبی را که خوردی حلال باشد نصیبم کرد. این داستان ازدواج پدر و مادر عالم جلیل القدر احمد بن محمد اردبیلی معروف به «مقدس اردبیلی» است که در بین داستانهای مذهبی شهرت زیادی دارد بطوریکه از این داستان اقتباس های زیادی هم صورت گرفته است. باعث تاسف است که این داستان دستمایه یکی از آیتم های طنز برنامه «خنده بازار» می شود که البته با اهانتهایی هم همراه بوده است. این داستان یک داستان مشهور است و باید دید چگونه سرگذشت مفاخری اینچنین مورد چنین اهانت هایی قرار میگیرد. اگر این اتفاق را عمدی تلقی کنیم بدبینانه به ماجرا نگاه کرده ایم ولی در صورت وجود ناآگاهی، این مورد اوج ناآگاهی برخی دست اندرکاران سیما نسبت به موضوعات مذهبی را نشان می دهد. یعنی هم نویسنده هم کارگردان
برخی برنامه ها و برخی ناظران پخش از این مضامین بی بهره اند. اگر فرض را هم بر این بگذاریم که نویسندگان، این ماجرا را در جایی بدون ذکر نام خوانده یا شنیدهاند و نادانسته و ناخواسته چنین اشتباهی را مرتکب شدهاند، این مساله برای سیستم نظارتی صداوسیما یک اتفاق بدی است که باید برای آن چاره ای اندیشید. موضوع مطلب : پیوند روزانه لوگو آمار وبلاگ
|
|